به نام خدا


از این پس اینجا می نویسم


http://rajeoon.blog.ir/

والسلام علی من اتبع الهدی

هوا صاف تر از چند روز پیش شده، آسمان آبی است و محو تماشای گشت و گذار ابرهای سفید شده ام... دیروز بالاخره فرصتی پیش آمد تا در روشنایی روز طی طریق کنم... به روزهای مهم زندگی ام فکر می کردم... به روز تولدم در شناسنامه... روزی که هیچ از آن به یاد نمی آورم و فقط چون با نام مادر گره خورده برایم مقدس است... روز تولد حقیقی ام اما آن تاریخ نیست... چند سال پیش بود... روزی که پس از مدت ها انتظار بالاخره متولد شدم...


روزهای دیگری هم در زندگی ام هستند که ماهیتی متفاوت از سالشمار دنیایی ام دارند... روزی که خواهر کوچک دار شدم و روز دیگری که در آنها پیمانی ابدی بستم...


روز مهم دیگری نیز فرا خواهد رسید... روز مرگم... دیروز تصمیم گرفتم که به انتظار مرگ ننشینم... می خواهم تاریخ مرگم را همین حوالی ثبت کنم...روزی که من مُردم...


از خداوند یاری می طلبم تا پیش از آنکه مرگ ناگهان فرا رسد سفر از دنیا را آغاز کنم... پیش از آنکه بدن هایمان از دنیا سفر کنند قلب هایمان را از دنیا کم کم خالی کنیم...


سفر روزگاران هبوط به پایان رسید... قصد سفری جدید دارم... سفری با نگاه پس از مرگ... انشا الله به زودی آماده می شود.


انشا الله اگر توفیق داشتم ادامه راه را با همراهان این خانه طی می کنم.



چشم ها و قلب ها را باید شست...

تابلوی شماره 1


تابلوی شماره 2



* تابلوی اول حکمت 47 نهج البلاغه است



فغان از باورهای به تاراج رفته...

هوا دیشب عجیب سرد بود... بر روی سکوی مترو به سختی می توان از سوز و سرما ایستاد... سوار که میشوم، می نشینم کنار سه خانم چهل و اندی ساله... حسابی گرم بحث هستند...


خانمی که کنار پنجره نشسته از علم و دانش سخن می گوید؛ از اینکه چقدر به درس خواندن علاقه داشته و حال با داشتن چنین سطح تحصیلاتی در بانک صادرات کار می کنند... این بخش را از دست داده ام و تا آخر داستان هم میزان آن سطح مذکور و رشته تحصیلی شان کشف نمی شود... دو نفر دیگر به طرز بامزه ای صحبت های ایشان را تایید می کنند و گاهی تعارف و تمجیدی هم رد و بدل می شود... 


نفر دیگر که در بین صحبت هایشان کاشف به عمل می آید تکنسین اتاق عمل هستند می گوید که من همسرم مکانیک خوانده و الان در ایران خودرو با حقوق ماهی یک میلیون کار می کند اما دوستش که مدیریت بازرگانی خوانده در شرکتشان ماهی پنج میلیون درآمد دارد؛ نمی دانید چقدر از این ماجرا حرص می خورد و می گوید ایکاش من هم اینهمه زحمت نمی کشیدم... 


دیگری که پرستار است اضافه می کند که بله خواهرهای من هیچ کدام اهل کار خانه نبودند؛ سطح درسی مان هم شبیه به هم بود اما آنها از بچگی بلند پرواز بودند و حال شانسشان از من خیلی بیشتر است... اصلا انگار از بچگی روی پیشانی شان نوشته بود که موفق می شوند...


خیلی دلم می خواهد در بحث شرکت کنم و بگویم عزیز جان معیار موفقیت برای شما چیست؟ چرا اینقدر تعاریف ما از زندگی سخیف و بی محتوا شده؟ پس خدا کجای زندگی شماست؟ یعنی همه دغدغه ما در زندگی باید همین چیزها باشد... اما نمی توانم زبان بگشایم، سکوت می کنم و چشم هایم را می بندم....


بحث می رسد به برداشتن کنکور و مزایا و معایبش... به اینکه قدیم پدر و مادرها زیاد به بچه ها توجه نمی کردند... به تفاوت نسل امروز با نسل های قبل... خلاصه از هر دری سخن گفته می شود... مانیفست پایانی یکی از خانم ها خیلی قابل توجه بود... من به دخترم همیشه می گم که در خانه هیچ کاری نکن... هیچ هنری هم یاد نگیر... فقط درست را بخوان و به فکر خودت باش... هر چه بیشتر به فکر خودت باشی در زندگی ات موفق تری... خدا حافظی می کنند... خانمی که پرستار بودند در انتهای صحبتشان اشاره می کنند که انشا الله هر چه زودتر امام زمان ظهور کنند و می روند...


من مانم و غم این باورهای به تاراج رفته و یا شاید خفته شده... البته بندگان خدا تقصیری هم ندارند وقتی این صدا و سیمای عزیز اینچنین در عرصه ترویج فرهنگی مادی گرایی و دنیا طلبی تلاشی بی وقفه انجام می دهد... تقریبا در هیچ کدام از سریال های تلویزیون نمی توان حتی نامی از خدا شنید، نامی از فرهنگ اسلامی... همه در خانه های اشرافی زندگی می کنند و تمام دغدغه شان خانه و ماشین و ازدواج کردن است...


مقوله جدیدی که تلویزیون بسیار به آن علاقه مند شده افسانه های عاشقی و تبلیغ آن است... شکستن حرمت روابط دختر و پسر که خیلی راحت یکدیگر را با نام کوچک صدا می کنند از چادری و غیر چادری... نمی دانم چطور می شود به عملکرد صدا و سیما اعتراض کرد...



اللهم اکشف هذه الغمه...

برخی اوقات حسرت می خورم به آنهایی که وقتی وارد مسجد می شدند پیامبر خدا را می دیدند و پشت سر ایشان نماز می خواندند... حسرتی عمیق که این روزها دیدن جمال آل محمد لیاقت می خواهد و هر کسی شایسته آن نیست...


گاه در دعای عهد وقتی می خوانم خدایا رحم کن بر بیچارگی ما پس از محمد (ص)، با خود می گویم مگر می شود پروردگاری که اینچنین نسبت به بندگانش مهربان و بخشنده است آنها را تنها بگذارد و بین نسل های مختلف بشر تبعیض قائل شوند... نه اصلا نمی شود...


به قول مادر این محرومیت از وحی، نشانه بلوغ بشریت است... یعنی آدم ها یکمی شعورشان بالاتر رفته و حالا خودشان باید به جستجو بپردازند... حال نعمت بر آدمیان کامل شده، انسانها به جای اینکه برای شنیدن کلام وحی به دنبال پیامبر خدا بگردند در هر جا و هر ساعتی از شبانه روز می توانند بنشینند و گوش دل بسپارند به کلام او... حال قرآن میهمان خانه تک تکشان است...


با خود می اندیشم که انگار فقط اهل آرزو هستم نه عمل... یعنی همیشه آرزو می کنم که ایکاش آن زمان بودم و چنین می کردم و یا ایکاش اینگونه بود تا به آن فیض الهی می رسیدم...


تلخ است سرنوشت آدم هایی که یا در گذشته زندگی می کنند و یا در آینده، آدم هایی که همیشه امروزشان را به مسلخ گذشته می برند... درست است که دیگر اخبار آسمان ها به گوشمان نمی رسد، درست است که اتصال به خاندان پیامبر در این زمان لیاقت ویژه و ظرفیت خاصی می طلبد، اما چرا اینچنین قرآن در زمانه ما مهجور شده؟ چرا این نعمت بزرگ خداوند را نا سپاسی می کنیم و همچو جاهلان سوار بر اسب آرزوهای دراز می تازیم تا مرگ ما را بر زمین زند... 



* جمله آخر برگرفته از حکمتی است از نهج البلاغه... علی علیه السلام فرمودند: هر که همراه آرزوی خویش بتازد، مرگش او را بر زمین افکند...



در باب دوستی دنیا

کسی که به خاطر دنیا اندوهگین است بر قضای الهی خشمگین است.


کسی که از بلایی که به او رسیده شکوه می کند از پروردگارش شکوه کرده.


کسی که در برابر ثروتمند به خاطر دارایی اش فروتنی ورزد دو سوم دینش رفته است.


کسی که قرآن بخواند و بمیرد و به آتش درآید، از کسانی بوده که آیات خدا را به سخریه می گرفته.


کسی که دلش آکنده از دوستی دنیا گشته سه چیز دنیا از دل او جدا نگردد:


غمی که رهایش نکند...


حرصی که او را وانگذارد...


و آرزویی که به آن دست نیابد...



* حکمت 228 نهج البلاغه


پ.ن 1: حقیقتی است جاودان این سخنان، هرگاه دلت به چیزی در این دنیا تمایل پیدا کرد، ثمره اش غم و حرص و اندوه از دست رفتن آرزو هاست... و قلب آدمی گنجایش عظیمی دارد برای درک معارف و نورالهی، منتهی اینقدر این خانه را بر هم ریخته ایم و اسباب وسایل اضافی در آن چیده ایم که قلبمان جای خالی ندارد...


پ.ن 2: در حکمتی دیگر می فرمودند که ای پسر آدم، چون بینی پروردگارت - که منزه از هر عیبی است- پیاپی به تو نعمت می رساند در حالی که تو او را نافرمانی می کنی، از او بترس...